دوتا دوست صمیمی داشتم که یه سالی میشه قطع ارتباط کردیم سر یسری چیزای مزخرف، اون بهم میگفت فیکی، پیکیمی، داری سعی میکنی خودتو برای بقیه خوب جلوه بدی و... و همون یه سال پیش موقعی که این اتفاق افتاد من از بس شوک شده بودم هیچی بهش نگفتم،نمیخواستم کسی بفهمه اما نتونستم اشکامو کنترل کنم پس زدم زیر گریه، تقریبا کل بچه ها هم طرف منو گرفتن و حتی دو سه نفرشون بخاطر رفتار اون عصبانی شدن، خلاصه که کلی دلداریم دادن و سعی کردن حس غریبی نکنم بخاطر اینکه تنها دوستامو از دست دادم...
اون سال تموم شد چند مدت همه چی آروم بود...تا اینکه امروز وقتی داشتم میرفتم تو کلاس یهو دستمو گرفت کشید تو حیاط و شروع کرد حرف زدن، گفت که: من انتظار داشتم که تو بیای ازم معذرت خواهی کنی، منتظر بودم تو بیای تا منم بیام، تو کاری کردی همه تو کلاس ازم متنفر شن و...
منم خونسرد بودم و گفتم: کسی که باعث شد تو کلاس منفور دیده بشی خودتی نه من، یکم فکر کن ببین کی با بی رحمی هر آی از دهنش در اومد بهم گفت، من خیلی وقت پیش حقیقتو برای کسایی که کنجکاو بودن توضیح دادم پس بنظرت اگه من تقصیری داشتم اونا اینقدر طرف منو میگرفتن؟
ساکت شد و هیچی نگفت، یسری چیزای دیگه هم گفت که از بخوام خلاصه کنم منظورش این بود که میتونیم دوباره دوست باشیم...
رفتم تو کلاس و سه رفیقی که بعد اون قضیه خیلی هوامو داشتن و شدن رفیقم ازم پرسبدن که چی بهم گفت، اما چیزی بهشون نگفتم و بغض کرده بودم
میدونستن احتمالا قراره دوباره باهاش دوست شم برا همین بهم گفتن اگه باهاش دوست شم باید دور اونا رو خط بکشم، البته چون میدونن اگه دوباره باهاش دوست شم دوباره قراره آسیب ببینم اینو گفتن چون صلاحمو میخوان...
اما دلیل بغض من این بود که هم دوست داشتم به دوستی تموم شدم یه فرصت دوباره بدم اما کنارش دوست نداشتم این سه نفرو از دست بدم...واقعا نمیدونم چیکار کنم
اگه تا اینجا خوندی ممنون از صبوریت:)