من وقتی یاد کارایی که تو گذشته کردم میوفتم انقدر حالم بد میشه که می خوام بمیرم
مثلا یاد این میوفتم که اجازه ورود چه پسرهای به درد نخور و عوضی رو به زندگیم دادم که بیان بهم آسیب بزنن و برن،واقعا اون آشغالا کی بودن من گذاشتم بیان تو زندگیم تازه به خاطر بعضی هاشون ناراحت هم میشدم
چون عزت نفسم پایین بود قدر خودم رو نمی دونستم
چقدر عمر و زمانم رو از دست دادم
چه دوستای بی خودی که دوستیم رو باهاشون ادامه دادم و گذاشتم ازم سواستفاده کنن
به درس و زندگیم نرسیدم و زمانم رو از دست دادم
چه چیزای بی خودی که براشون خودم رو حرص دادم
یا خانواده خوبی که نداشتم
بعد متوجه میشم همه این ضعف هایی که داشتم از نداشتن همین خانواده خوب میاد از نداشتن مادر و پدر خوب،چون بهم احساس ارزشمندی نداده بودن یه مشت پسر آشغال رو تو زندگیم راه می دادم
و واقعا بعضی وقتا از این سرزنش ها و تاسف خوردن ها به جایی میرسم که دلم می خواد بمیرم
باورتون میشه چند شب پیش گفتم سارینا خودتو بکش واقعا نمی تونستم زیر بار این فشارها دوام بیارم