اوايل چون تجربه ای نداشتم خیلی باهاشون راحت بودم ک توقع پیش اومدم ولی بعد خودمو جم کردم و فهمیدم چی به چیه الان رفتارم تغییر کرده اونام بیاحترامی کردن پشت سرم..
تو روم جرعت نمیکنن چیزی بگن ولی در هر صورت من ازشون فاصله گرفتم و خیلی سرد شدم ..اومدنمون اینجا از اول برنامه بود بخاطره شرایط مجبور شدیم ولی من از اول رو ندادم خونرو گفتم یمقدار بهتر درست کنن چون با کلی ادعا اومدن خاستگاری و تو سن کم گول زدن منو و آخرشم خیلی کم گزاشتن ولی زورشون میاد الوییت همسرمم من الان تحویلشون نمیگیرم از وقتی اومدیم اصلا نرفتم سمتشون چون قبل اینکه بیایم هم مادرشوهرم بیاحترامی کرده بود ولی دیگ برا منتموم شده الان تایمایی ک شوهرم نیس. درو باز نمیکنم حتا اگ در بزنن یا بدون اینکه اطلاع بدم میرم بیرون شام و ناهار هم ک اصلا نمیخوام قبول کنم برام مهم نیس چی فکر میکنن از خدامه ازم فاصله بگیرن استرسی دیگ ندارم...... چرا باید عادتشون بدم؟