سلام. امیدوارم که حالتون خوب باشه.
دوستان من ۳۶سالمه و همسرم ۴۸
۱۲ساله که ازدواج کردیم و چند بار هم برای بچه اقدام کردیم ولی فایده نداشت قلب جنین تشکیل نمیشد چون دیواره رحم نازک بود. به خاطر سقط مکرر من خیلی اذیت شدم و حال روحی همسرم بد شد. بیمار شدم و نزدیک ۱۵کیلو وزن کم کردم. همسرم از همون موقع برای درمان و اقدام، نا امید شد و هر کاری کردم راضی نشد درمان رو به طور جد ادامه بدیم. تا اینکه خودم بدون مشورت با همسرم برای اینکه فقط شانسم رو امتحان کنم، به طب سنتی مراجعه کردم که گفت رحم سرده و ...
گاهی طبق برنامه رژیم غذایی و ماساژ درمانی با روغن رو انجام میدادم تا اینکه به خاطر خوردن گرمی زیاد، کل صورتم جوش شد و من به خاطر وضعیت پوستم دچار افسردگی شدم. همسرم پیشنهاد قرص راکوتان دادن ولی من نتونستم قبول کنم چون برای اقدام و جنین خطرناک بود. از یک طرف همسرم ترس از اقدام داشتن و از یک طرف هم مخالف درمان بودن. از طب سنتی هممتنفر..
من مجبور شدم حتی پیش یه اقایی برم که برام دعا بنویسه که بماند چقدر حال روحیم بدتر شد؛ طوری که از مغز پوسیده و خرافاتی خودم حالم به هم میخورد.
خلاصه باز هم همسرم متوجه حال روحی بد من شدن و حتی منو حین انجام خرافات مسخره دیدن😅
هر کاری کردن که به بچه فکر نکنم و حتی در جمعی که بچه بود سعی میکردن منو کمتر ببرن.
تا اینکه من با خودم کنار اومدم که فایده نداره و باید بپذیرم که قرار نیست خدا یه گل بچه بهم بده.
البته که همسرم دلایل خودش رو داشتن .. مثلا میگفتن سنمون مناسب نیست یا میگفتن بچه حق داره جوونی پدرومادرش رو ببینه. میگفتن وقتی به دنیا بیادو بزرگ بشه، ما پیر هستیم و هر کدام نزدیک ۵۰ و ۶۰ سال..
با رحم اجاره ای هم بهشدت مخالفت میکردن.
خلاصه تر بگم؛ من هم کنار اومدم و دیگه هیچ اقدامی نکردم. تا اینکه چند شب پیش به مهمانی دعوت شدیم. یک دختر بچه اونجا بود وای نگم براتون که چقدر با مز بود. چقدر لپ لپی بود خداحفظش کنه دورش بگردم انقدر این بچه خوشگل بود و بهم میخندید که من همونجا گریهام گرفت و مجبور شدم سریع برم بیرون که کسی متوجه نشه. فردای همون شب من وقتی از سر کار بر میگشتم خونه، یه پودر بچه گرفتم که فقط برای یک لحظه بوی اون بچه رو حس کنم. من در تمام طول روز اون پودر رو بو میکردم. تمام این مدت متوجه ناراحتی همسرم بودم تا اینکه دیشب حین گریه دیدمشون و گفتن که به خاطر رفتارهای من ناراحت شدن. دیشب کلی با عمسرم صحبت کردیم و گفتن برای درمان وقت بیشتری میذارن. قرار شد این دفعه جدی تر درمان رو شروع کنیم.