امشب من لباسشویی رو روشن کردم و لباس ریختم بشوره،لباسشویی ما اگه آب نیاد روش سریع ارور میزنه، پمپ آب رو زدم که آب بیشتر بیاد و ارور نزنه، مامانم خواب بود با چشم نیمه باز گفت پمپ آب رو نزن، داشتم با داداشمم صحبت می کردم، یدفعه صدای آب از روی پشت بوم شنیدم،مامانم از خواب بیدارشد عصبانی شد،من دکتر گفته نباید استرس داشته باشی، استرسم رفت رو هزارچون میدونستم عصبی که میشه دیگه من براش ارزش ندارم و کوتاه بیا نیس، هر چی صبر کردیم آب قطع نشد، من به اشتباهم که نباید پمپ آب رو میزدم پی بردم، ولی مامانم وایساد نفرینم کردن وهمش بلند بلند میگفت که خدا کنه آخرین بارت باشه که لباس شستی، خدا داغت کنه، خدا......،
خیییلی استرسم شدید شده بود، گفت باید خودت بری پشت بوم درستش کنی،با داداشم رفتیم درستش کردیم، وااااای فک میکردم شلنگ ترکیده😞😞😞و همش ناخنمو فشار میدادم که خدایا خودت کمک کن آب امشب رو پشت بوم قطع بشه