یادمه ی قسمت زندگی پس از زندکی بود مرده خیلی ب پدرمادر خوبی میکرد خیلی در حد دست و پا بوسیدن و اینا.
ولی ب زنش بی محلی میکرد. اذیت اینام نمیکردا فقط بی توجهی بی محلی. زنش هم خیلی میرنجید و میرفت تو تنهایی گریه میکرد . بچه شونم کتک میزد.
بهش بهشتی رو ک بخاطر رضایت پدر مادرش و کارای دیگه ش داشت رو نشون دادن بعد گفتن باید پاک شی بعد میری اونجا.
بعد خیلی خیلی وحشتناک تا مدتها شکنجه ش میکردن. و میگفتن چرا اشک زنتو درمیاوردی واینا