امروز با رفیقم سوار یه ماشین شدیم یه زنه بود با دوتا پسر زنه نصفه راه پیاده شد
ما موندیم و اون دوتا
این راننده از اول تاآخر تو آیننه نگا کرد هیچی
یهو پیچید تو کوچه
خراشاهده کوچش مث بیابون بود
داد زدم گفتم آقا راهش اینجا نیست
گفت نترس رفیقم میخواد کیفشو بزاره خونه الان میبرمتون
هرچی میگفتم آقا این کرایه رو بگیر ما میاده میشیم پیاده میریم انگار نه انگار هی میگفت نه میبرمتون
در سمت من قفل بود (بخاطر رانندگی قفل میکن) رفیق اسکلمم خشکش زده بود در سمت خودشو باز نمیکرد
رفیقش که گفته بوو میخواد کیفشو بزاره خونه با کیف رفت و با کیف برگشت یعنی اصلا کیفشو بنا به حرف این آقا نزاشت خونه
آقا به هزارتا بدبختی مارو رسوند
دیگه به خودم قول دادم هیچوقت سوار ماشین اینجور ادمایی نشم