عقدیم شهر دور از همیم چند وقتیه اومدم شهرشون به اصرار خانوادش موندم وگرنه خاستم سر دوروز برگردم
برام وقت نمیزارع زیاد
همش با داداشش اینور اونور میره
امروز تو اتاق تنها بودیم خاستیم رابطه برقرار کنیم داداشش زنگ زد بیا بریم فلان جا منو برسون پاشد رفت حالم از خودم بهم میخوره دوس فقد گریه کنم میگه نمیتونم ب داداشم بگم نمیام که🫤
اون خواهر شوهرمم که خیلی باهم صمیمیم جراحی داشت چند روزه نیس واقن حس غریبی دارم اصن درکم نمیکنه میخام برگردم خونمون 😩😩😩😩