ی نفر بود سه سال و نیم باهم دوست صمیمی بودیم بعدش قهر کردیم دو سال و نیم همش دعوا داشتیم ی کارایی کردن ظاهرمو همش خریب میکردن همش به ی نحوی به من اسیب میرسوندن ولی من کاریشون نداشتم مدرسه ها تموم شد خوشحال اخجون دیگه اینو نمیبینم کسی نیست اذیتم کنه میمونم پشت هر چی بخوام قبولم مجبورم برم کتابخونه حالا اینم داره میاد از اول مهر هر روز کتابخونه صندلیشم دقیقا کنار منه هر جا بشینم اونم کنارمه اصن نمیتونم تمرکز کنم عصبیم دلم میخواد بشینم تا سه روز فقظ گریه کنم