من مادرشوهرم وقتی شوهرم کوچیک بوده فوت میکنه و شوهرم نامادری داره که هیچوقت بهشون محبت نداد،شوهرم اوایل ازدواج دوست داشت با مادرم رابطه مادر پسری داشته باشن به زبون نمی آورد من احساس میکردم ، اما مادر من خشک و رسمی بود و رابطه محترمانه ای داشتن ، جاریم اما مادرش و پدرش شدیدا محبتی هستند یک هفته داماد بره ماموریت مرتبت زنگ میزنن دلمون تنگت شد بیا دیگه
حالا اخیرا میبینم دیگه میخوان شوهر منم وارد بازی کنن، مادر جاریم میاد خونه جاریم بعد ما هم دعوتیم با شوهرم گرم میگیره و خیلی کارای دیگه
همش به بهانه ای ما پدر زن مادر زن برادرشوهرم رو میبینیم مثلا به زور سالی دو بار دعوت میکنن ، تو دعوتی های خونه جاریم که مارو دعوت میکنه اونام هستن ، همش سر صحبت رو با شوهرم باز میکنه اما کاری به من نداره ، شوهرم بره مسافرت کاری سریع اش پشت پا میپزه و جاریم استوری میکنه اما اگر دو نفری بریم اون سر دنیا اهمیت نمیده، یبار شوهرم یه مریضی ساده گرفت یه روز بیمارستان بستری شد اومد عیادت، اونجا زد زیر گریه و مویه تخت کناری فکر کرد شوهرم بیماری لاعلاج داره
بازم هست میگم