اینو داخل پرانتز بگم من وقتی باشوهر نامزد بودم پدرم اینا شب نمیزاشتن شوهرم خونه بمونه راهش نمیدادن که ابن علارغم میل باطنی بود😞 و رسم نداشتیم شب پسر خونه دختر بمونه بعد حالا داداش من زن بگیر نبود بعد الان که ۳۴ سالشه عاشق یه خانومی شده که مطلقس و یه پسر کنکوری داره و باهم نامزد کردن و رفت و آمد دارن بعد الان امشب مادرشوهرم پرسیده زن داداشت خونه ی پدرت چند بار اومده گفتم چندباری اومده بعد گفت شبا اونجا میخوابه یانه ؟گفتم آره میخوابه
گفت اااا چرا اون شبا میخوابه ولی نمیزاشتین پسر من شب خونتون باشه و بیرونش میکردین ؟منم گفتم چه ربطی داره شرایط من بااون زمین تا آسمون فرق میکنه بعد اون یه مشکلی داره که راضی نیست کسی بفهمه (مطلقه بودنش)بعد پدر شوهرم برگشت گفت پس پسر من گناه نداشت شبا بیرونش میکردین ؟اگه رسم رسمه نباید فرق بزارید منم گفتم وقتی خانواده اون دختر مشکل ندارن و میخواد خودش بمونه مامانم بیاد پرتش کنه بیرون؟😡
حالا منم مریضی اعصاب دارم سه ماهه تمام از بدن درد گوشه خونه افتاده بودم و نمیتونستم هیچ کاری کنم دکترای شهرمون که بیسواد بودن داروهاشون بی اثر بود تا تهران رفتم دکتر دارو دادن بهتر شدم دکتر گفت نباید حرص جوش بخوری الان همش دارم خود خوری میکنم و غصه میخورم؟؟؟آخه مگه من مقصرم؟😭😭😭