مامانم خیلی خسته کننده شده دوماه پیش یک دونه گوشتی توی بینیش بود لیزری بیرون آورد تا خود امروز همش میگه مریضم بینیم بویایی نمی فهمم فلان صدبارم دکتر رفته منم بچه آخرم اصلا دیونم کرده
الان رفتیم بیرون یعنی دلم باز بشه یا خیابونی که قبلاً رفته بوده دیده کفش فروشی نیست دوباره منو کشونده اون خیابون دوباره گفته دور بزن برگردیم ببینیم قشنگ با بدبختی خیابون تنگ دور زدم دوباره گفته فلان خیابون دوباره دور زدم منم گفتم مامان تو ماشین می شینی واقعا دیونه ای میام در دلم باز بشه با کارای تو دلم میگیره بهش برخورده چرا اینجوری گفتم خیلی خسته کننده شدع😐
چند شب پیش جلو خواهرام می گفت برا من میگه همش مریضی اونام گفتن وظیفتع مواظب مامان باشی منم گفتم فقط من دخترشم گفتن هان ماهم دختر خونه بودیم می کردیم کاری خیلی همه چی خسته کننده شده
مامانم خسته کننده شده نامزدم خسته کننده شده دلم قرار کردن از همه عالمو میخاد