تولد ده سالگی خواهرمه . خیلی بچه ارومیه من یه چیزی میگم ولی شما نمیتونید تصور کنید . مامانم میگه حوصله ندارم اینم تولدش یادش نیست فعلا بهش نگیم تا ماه بعد براش هدیه بخریم
طفلکی بچه این دوسه سال اخر خیلی بهش بی توجهی شده
دوتا بچه زیر ۳ سال داره مامانم. تا خواهرم طرف هرکدومشون میره دعواش میکنن که چرا گردنشو بد گرفتی چرا بد بغلش کردی. الان زنگ زدم بهش بهونه میگرفت که مامان شام مرغ گذاشته من دوست ندارم منم گفتم برات پاستا سفارش میدم
حالا مامانم زنگ زده به من گریههههههه که تو یه کاری کردی دختر ده ساله ی من از من بدش میاد بابات یه کاری کرده بچه دوماهه به من وابسته نیست
کارم بد نبوده که نه ؟ عذاب وجدان نگیرم ؟