خیلی روانی و نمک نشناسه، خونوادش از خودش بدتر، منم نمیتونم از خودم دفاع کنم همه جوره اذیتم میکنه و تحت فشارم میذاره، فقط از ته دلم میسپارمش به خدا، امروز از صبح زود از خواب و خوارکم زدم رفتم کلفتی خونه اونا، مادر گداش یه لقمه نون که هیچ یه چایی هم نداده بهم آخرشم شوهرم مزدمو داد و باز از یه عروسی که دعوت بودیم تحریمم کرد چرا؟ چون مادر حرومزادش قرار نیس بیاد و منم حق ندارم برم
از خدا میخوام تقاص این گریه هامو بده، خیلی دلمو شکسته الهی دلش بشکنه