خدا رو شکر راحت شدیم از شر عمه و عمو
من عمومو تو خیابون ببینم نمیشناسم😁
من خیلی عموم دوست دارم تا زمانی که مجرد بود پیش ما زندگی میکرد موقعی که ازدواج کرده هم هرشب خونه ماست برا شام مامانم هم هرچی درست کنم برا خودشون همونو میاره برا عموم نهایت یک بشقاب بیشتر ولی می‌دونیم که همین عموم پشتیبان بابامه همدم ما واقعا من راز هامو بیشتر اوقات براش گفتم تو بغلش گریه کردم
هی یادش بخیر داییم هرشب اینجا بود عموم بود نمیدونم چرا یهو همه رفتن خدا رحمتشون کنه چقدر دور هم بودیم میگفتیم میخندیدیم دعوا میکردیم
من عموم شبا روز خونه ماست یعنی رد دم پایان توکوچه آخه آسفالت نیست معلوم میشد قدیما صب ظهر شب می‌آمد با بابام حرف میزدن سیگار می‌کشیدن اخبار نگا میکردن الان یه کم سرش شلوغ شده سر دوسه روز میاد بعضی وقتا هر روز ولی خیلی خوبه اینقد برامون زحمت کشیده ک از آمدنش واقعا خوشحال میشیم زنش وقتی نبود بابام میرفت پیشش ولی خیلی کم بابام میره خونشون نهایت دو ماه یه بار یا ماهی یه بار
منم یکی از عموهام عملا باما زندگی میکرد نهار فردای سرکارش هم مامانم میداد بعد طلاق والدینم حتی سراغمون نگرفتن
یبار خونه مامانبزرگم بودم دیدم ظرف و قابلمه ها چقدر آشنان
دیدم مال مامانمن😐💔
بعد همون مامانبزرگم پشت مامانم زرزر میکرد
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
