خیلی سازش کردم قانع بودم با بی پولی بی فکری بی ذاتی شوهرم ساختم نخوردم نپوشیدم از۱۸سالگی باهاشم الان۲۶ام ن برا بچم ن خودم هیچوقت چیزی ک دلم خاسو نخریدم نپوشیدم ن برا خونم چیز درس حسابی دارم نه تن خودمو بچم اخرشم قدر دان نیس و میگه حقته و لیاقتته .خیانت کرد بهم همیشه گف ندارم ندارم یبار رستوران نبرده مارو همش میخایم روزا بگذره بی هدف انگار منتظر روز مرگم
همش ت استرسم کارای خانوادم بالام خاهرهابرادرام
از این دنیا خستم .نمیدونم چکار کنم یکم مفید باشم برا خودم زندگی کنم .اونم بدون پول نمیشه