انقدری اطرافیانم چه دوست چه فامیل (خانواده خودمم نه تازه!) به خودشون حق دخالت توی زندگی من و نظر دادن حق به جاانب میدن که اگه همون میزان توجه رو روی زندگی خودشون داشتن نمیومدن آه و ناله کنن!
بخدا آسیم کردن!
واسه کل زندگیم از انتخاب رشته دانشگاه گرفته تاا نامزدیم و... تا تونستن نظر دادن که البته به هیچکدومشون اهمیت ندادم ولی رو مخ بودن
الان دیگه به سلیقه کتاب خوندن آدمم کار دارن
من کتابای فلسفی و جنایی و فانتزی رو خیلی میپسندم سلیقه شخصیمه و ازشون لذت میبرم. به جای علاف بودن توی اینستا و هر دقیقه دیدن 10 یا 20 تا محتوای متفرقه میشینم یه کتابو میخونم کامل
حالا دیروز خواهر نامزدم برگشته میگه :___جون این چه کتاباییه دیگه قراره مراسم عروسی بگیری فردا روزیم مادر میشی (با اینکه توافق کردیم با نامزدم بچه دار نشیم این هیچی حالا) به جای این کتابای بی محتوا و چرت و پرت بشین چهارتا کتاب روانشناسی و شوهرداری بخون به دردت بخوره 😐
منم گفتم چرت و پرت حرفای شماست که بدون اطلاع از سابقه نویسنده این کتابا و تاثیر ناخودآگاه و مفیدی که روی ذهن من میزارن میای اینطوری دخالت میکنی
دیگه ساکت شد هیچی نگفت
اولین بارش بود و واسم عجیب بود ولی اگه یه بار دیگه با این لحن بخواد بدون درخواست من نظر بده مراعات نمیکنم...