مامانا پسرم انگار اصلا به من وابسته نیس تو جمع ک ادمای دیگه باشن بغل همه میره دیگه منو نمیشناسه
فرق نداره کی
خانواده شوهرم خیلی اذیتم کردن بخصوص تو حاملگی بعد ک بچه ب دنیا اومد
چسبیدن ب ما ول نمیکنن وقت و بی وقت میان اینجا بعذ همشون ذاد میزنن بچرو صدا میزنن وحشی بازی درمیارن
پسرم از اخرین سری یکسره داره داد میزنه
بچرو میبرم تو اتاق مغرش اروم ش هرکار میکنم فایده نداره
امروز صب یهو عموش و دختر عمش اومد
موقع رفتن بغل من بود
خواست بره سمت عموش
ولی خب کلا اینجوریه در باز میشه میره سمت در بیرون
بعد اینا فک میکنن فقط برا اینا چجوریه س ظهر مادرش زنگ زد باز ما میایم اونجا
منم گفتم پسرم با باباش حمومه گوشیو قط کرد،مامانا دیوونه شدم خودمو هزار تا عذاب دادن مریض کردن بس نبود الان ولکن بچم نیستن
همش هم از قصد مباد خودشو میگه برا بچم مامان تو پسر منی پسر من یکسره میگه
بعد مامان من ک یکسره زحمت کشید.و ب لطف اون من این بچرو دارم
وگرنه مرده بودم از حال روحی و جسمی خراب میگه اون مادر بزرگت کیف میکنه تورو میبینه هااا
درصورتی ک نوه دختری خودش کلا پیششه
همرو میخاد صاحاب شن خیلی مزیضن بخدا موندم بگید چی کنم
شوهرمم ی نفهمیه ک هیچ پشت من نیست
ی عمر برا اونا منو عذاب داده
من چی کنم طلاق هم میترسم بچمو بگیره