میدونی مادرش خیلی ناراحتی میکرد اوایل البته الان کم شده
ما عقذ بودیم کناره هم می نشستیم میگف جدابشینید زشته تو جم کناره هم بشینید اونوقت دختر و دومادش دستشونو مینداختن گردن همدیگه خ شحال میشد
یا مثلا خیلی نمیذاشت بیاد پیش من میگف پیش من باش
دوس داره فقط مادرش برای پسراش جلوتراز زنشون باشهبقران. هرسری بریم همش اخ و اوخ میکنه جلو شوهرم دلشو کباب میکنه میاییم خونه همش فکریه
میشناسمش ک میگما وگرنه بدونم مریضه نمیزارم از جاش تکون بخوره میزارمش روچشمام
ولی بدم میاد از ادمی ک سیاست داره و با عروسش حس رقابت داره
حتی مشاورم رفتیم مشاور ب شوهرم گف مادرت حسادت مادرانه داره و دوس نداره جز اون کسی ب تو محبت کنه
الان بعد ۲ سال یکم کمتر شده و اینم بگم کمترمیریم خونش ولی باز دورادور کنترلشو داره مثلا زنگ بزنه ب شوهرم هی میپرسه چ ساعتی کجا رفتی چ ساعتی میای چی خورذی ناهار میخای کجا بری یا زنت کجاس