انقد دلم پره که دارم منفجر میشم یه مدت قبل تقریبا ۶ ماه قبل منو دیده بودن خانواده آقا و خوششون اومد و همونجا شماره گرفتن( خواستگاری سنتی)(باز الان نگید اه حالمون بهم خورد خواستگاری سنتی همینه برو دوس شو وفلان... من الان واقعا در شرایط درست شنیدن نقد و بررسی درباره نحوه صحیح آشنایی نیستم )
خلاصه ۶ ماه قبل منتظر تماس بودیم و زنگ نزدن تا برج ۵
زنگ زدن و اومدن و پسره از اول تا آخر گفت من پول ندارم ندارم ندارم شما بالاترید و ماشین ندارم خونه ندارم و...
خب منم ردش کردم
بلافاصله بعدش پشت هم زنگ زنگ زنگ و واسطه فرستادن که بزارید یه بار دیگه بیایم پسرمون نتونسته بیان کنه خونه داره و پول داره و...نتونسته بیان کنه بزارید بیان دوباره
بعد از یه ماه اجازه دادیم اومدن دوباره پسره گفت ندارم... خونه ندارم ماشینم ندارم اوضاعمم داغونه به حرف بقیه هم کار نگیرید من ندارم عروسیم نمیتونم بگیرم و....
آقا منو بگی حس میکردم مسخرم کردن با خودم گفتم خیله خب پس هیچی
به معرفم همینو گفتیم نه و گفتیم بابا این شرایطش همینه معرف رفته بود بهش گفته بود خب تو که داری چرا هی میگی ندارم و...گند زدی که ...اونم گفته بوده اره اشتباه کردم بد حرف زدم...
دفعه سوم قرار گذاشتن که بزارید حرف بزنن و...با پادرمیونی معرف رفتیم حرف بزنیم
این دفعه نگفت ندارم و...خیلی خوبم پیش رفت اما بعدش دیگه نه زنگ زد نه خبریشون شد....خیلی ناراحتم حس میکنم بازیچه اش شده بودم 😔
برا حال دلم دعا کنید