مادر شوهرم زنگ زده گررریه میگه بچش گوشیمو گرفتع بود بازی میکرد نزدیکه همن خونه هاشون اومد گف چرا بچه رو بی ادب میکنی گوشی میدی حالا پسرش ۲۴ساعته گوشی دستشه هاااا بعد مادر شوهرمم گفته بچس گریه کرد دادمش خلاصه بحثشون شده یهو جاریم اومده بچه رو بغل کنه به زور ببره پسرش وصل شده به مادر شوهرم جدا نمیشده یهو جاریم زده گفته تو‌ولش کن حد اقل 😕😑نمدونم چرا دنیا انقد گرده زمانی که من کنارشون بودم منو الکی خیلی اذیت میکرد کن که رفتم الان همش میگه تو فرشته بودی این شیطانههه بعد جالبه جاریم با حجاب نماز خون دعا خون ولی همیشه همرو ناراحت میکنه به شدت ادم حسودیه یکی بهم گف اصن بهت نمیخوره دختر بزرگ داشته باشی یهو گف منو هر کی میبینه میگه ۱۸سالته🫥🫥😂
گاهی ادم خودشو‌کنترل کنه بد نیس
تو دخالت نکن
من اگه همچی کاری با مادر شوهرم بکنم رفتم سینه قبرستون
تقصیر خود جاریت بوده انقد رو بچش کنترل نداشته که به مادر بزرگش زیادی وابسته بشه
ولی تو هم اصلا چیزی نگو دخالت نکن
دو روز دیگه با هم خوب میشن می‌شینم پشت سرت حرف زدن
دعوای مادرشوهرو جاری رو به حجاب ونمازو دعا چه ربطی داره
سن شماودخترت وایشون چه ربطی داشت
الان ناراحتی یا خوشحال؟؟؟
تو چیزی که دلت میخاسته شنیدی وگرنه معلوم نیست اصل قضیه چی بوده
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
