امشب کلی گریه کردم
مادرم اومد مهمونی خونه داداشم
خونه من زیاد نمیاد میگه من اونجا راحت نیستم
امروز داداشم و همسرش بار سفر بستن که اره مادر تو خونه بمون ما بریم سفر مادرمم تنها 🥹
زندگی عادی هم حق ما نیست آخه چطور روتون شد
بعد زنداداشم بر میگرده میگه اره مامان جون که غریبه نی بمونه تا ما هفته بعد بیایم منم رفتم مامانمو اومدم خونه خودم
غوغا بپا کردن که رو چه منظوری مامانو بردی نصف سفر برگشتن دعوا شد همچی هم گردن من
زنداداشم بر میگرده میگه ما گفتیم مامان مواظب خونه باشه چرا بردیش