خاله شوهرم که قبلا میخواست دخترشون بندازه به شوهرم عصر زنگ زد شوهرم جوابش نداد دیدم مادربزرگش زنگ زد گفت من حالم بده بیا ببرم بیمارستان منم خونه پدرم نزدیک اون بیمارستانه بش گفت باشه میام منم رفتم بش گفتم منو بزار خونه پدرم مادربزرگتم ببر دکتر حالا که رفتیم دیدم نه مادربزرگی نه بیمارستانی درکاره خاله شوهرم با دخترش بزک کرده میخوان برن بازار شوهر من ببره برسونش من آتیش گرفتم ولی روحیم حفظ کردم گفتمو خندیدم و بعدش جنگ اساسی با شوهرم کردم حالا بنظر شما این خاله با دخترش هدفشون از این کارشون چیه؟؟ خالشم مطلقست ولی پسرا بزرگی داره که میتونن ببرن برسوننش
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
چرا به جون همسرت میوفتی تو میرفتی همراهشون جلو میشستی خودتم خرید میکردی میگفتی خاله جان ما نگران شدیم کاش میگفتین حالشون خوبه نمیومدیم البته همسرت باید میگفت ... انگار نه انگار یا اگه بیمارستان رفتنی در کار نبود به شوهرت اشاره میکردی بلند شید برین جنجال چرا به پا کنی