2777
2789
عنوان

دعوا با خانواده شوهر

259 بازدید | 13 پست

خاله شوهرم که قبلا میخواست دخترشون بندازه به شوهرم عصر زنگ زد شوهرم جوابش نداد دیدم مادربزرگش زنگ زد گفت من حالم بده بیا ببرم بیمارستان منم خونه پدرم نزدیک اون بیمارستانه بش گفت باشه میام منم رفتم بش گفتم منو بزار خونه پدرم مادربزرگتم ببر دکتر حالا که رفتیم دیدم نه مادربزرگی نه بیمارستانی درکاره خاله شوهرم با دخترش بزک کرده میخوان برن بازار شوهر من ببره برسونش من آتیش گرفتم ولی روحیم حفظ کردم گفتمو خندیدم و بعدش جنگ اساسی با شوهرم کردم حالا بنظر شما این خاله با دخترش هدفشون از این کارشون چیه؟؟ خالشم مطلقست ولی پسرا بزرگی داره که میتونن ببرن برسوننش 

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

چرا به جون همسرت میوفتی تو میرفتی همراهشون جلو میشستی خودتم خرید میکردی میگفتی خاله جان ما نگران شدیم کاش میگفتین حالشون خوبه نمیومدیم البته همسرت باید میگفت ... انگار نه انگار یا اگه بیمارستان رفتنی در کار نبود به شوهرت اشاره میکردی بلند شید برین جنجال چرا به پا کنی 

شوهرت ازکجامیدونس بنده خداهمون لحظه میکفتی ماکار واحب برامون پیش اومده،مثلا مهمون داره برامون میاد ش ...

مادربزگه گفت من میخوام برم دکتر قرار نبود کسی بره بازارر

وای باورم نمیشه،چه دختر خاله کثیفی و مادر بزرگه این وسط چی می خواد،یک بار برای همیشه دمشونو قیچی کن

چیکار کنم شوهرم هی میگ من نمیدونستم فلان بیسار 

چیکار کنم شوهرم هی میگ من نمیدونستم فلان بیسار

رابطه شوهرتو باشون قطع کن.و یادت باشه کاری نکنی که شوهرت بخواد بات پنهونکاری کنه.اصلا باهاش دعوا نکن.یه جوری ریز ریز قطع ارتباط کن.

چرا به جون همسرت میوفتی تو میرفتی همراهشون جلو میشستی خودتم خرید میکردی میگفتی خاله جان ما نگران شدی ...

خون به مغزم نرسید فقط خواستم برسم خونه پدرم طوفان به پا کنم چون جلوشون نمیخوام با شوهرم بحثم بشه 

مادربزگه گفت من میخوام برم دکتر قرار نبود کسی بره بازارر

منم میگم وقتی رفتی دیدی دروغ گفتن همون لحظه میگفتی باجدیت مامهمون داشتیم بخاطر حرف شمااومدیم،شرمنده خودتون آژانس بگیرید برید ما نمیتونیم مهمونا رو تنها بزاریم

منم میگم وقتی رفتی دیدی دروغ گفتن همون لحظه میگفتی باجدیت مامهمون داشتیم بخاطر حرف شمااومدیم،شرمنده ...

اینطوری ازت حسابم میبردنو شوهرتم بخاطر جنجالت پنهون کار ممکنه بشه هااا حواستو جمع کن،نزار به این مرحله برسه

شوهره عوضیم باید اینارو بگه نه من

وقتی اون نگف تو میگفتی

چون شوهرت تو رودر واسی گیرکرده ولی تو باهاشون سنمی نداری راحت میتونستی بگی

درضمن بعضیا در لحظه نمیتونن حرف پیداکنن و واکنش نشون بدن شاید همسرتون اینطوریه

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792