ببین داداشم پشت زنش بود
تا اسم خواستگاری شد
مادر پدرم و داداشم رفتن خونه عموعه
الکی گفتن عمومه و بزرگ خاندانه ماس
نگو برای وضع اونا که ماها فکر بد نکنیم
اینکارو کردن
و بعد خانوادم اومدن گفتن اوه چه با فرهنگن و ....
بعد ملاقاتهای بعدی رو رفتن خونه مستاجری
و اونجا ما فهمیدیم
و چون خانواده خوبی بودن کاری نداشتیم
داداشم ۳تا شغل داره که یکیش استاد هس و اونجا تو دانشگاه عاشق دانشجوش شد و خواستن