زنداداش نفهم

و منی که طبقه ی بالای مادرشوهرم

و از خدامه که سال به سال آدم شوهرو نبینم

همه عروسا مثل زنداداش شما نیستن

ولی محبت کنید بهش جای دوری نمیره

دلیل اینکه من نمیخوام ببینمشون کم محبتیشون هست

دلها با مهربونی آدمها گرمه.

زنداداشت و داداشت هم باید اینو درک کنند که رفت و امد حد و حدود داره

با زبون شیرین بهشون بگو

فرصت خوبی که مامان اینا نیستن 

منم میرم خونه مامانبزرگ شما باهم تنها باشید خوشبگذرونید

همون روز اول میگفتی من قراره بخاطر اینکه خسته ام شیفته و فلان برم خونه مامان بزرگ

شما دیگه عروس این خونه ایی و غریبه نیستید اگر مایل بودی با داداش بمون و ...قدمت سر چشم 

یا به داداشت بگو میخوای حوصله سر بر نباشم غدا بکیر من نوکر که نیستم

بگو فلانی پاشو ناهار بزار

بهش بگو میخواد بخوابه بره خونه خودتون بخوابه من نمیتونم غذا درست کنم یا خودش غذا درست کنه یا برو بیرون بخر...

خب دیگه بای خودت بهش بگی محترمانه 

بگو ایشون از من ببشتر تو این خونست صاحب خونه حساب میشه خواستی هم برو خونه مادربزرگت بگو یکی دو روز میرم اونجا مهمونی شما دوتایی خوش باشید😅😅😅

ببین پاشو برو خونه مادربزرگت پیام هم بده ب داشت که گفتم فرصت خوبیه شما هم تنها باشید و از کنار هم بودن لذت ببرید و معاشرت کنید و منم مزاحم نباشم پس میرم خونه مادربزرگ 

هم منت گذاشتی و خبرش کردی و هم جلدی حرف و حدیث رو گرفتی 

دو بار برو ببینه تنهاست و باید غذا درست کنه پا میشه می‌رهیا اومدی اه و ناله کن که خسته ام و..

به خدا من دوره ی نامزدی هم فقط با دعوت مادر شوهرم میرفتم خونه شون برای شام. اگر دعوت نمی‌کرد هفته ای یکبار فقط برای میوه و چای میرفتم. دوست دارم احترامم حفظ بشه ‌‌به چشم آدم آویزون بهم نگاه نکنن.  

خونه ی مادر خودم هم هفته ای یکبار میرم. الان توی این وضعیت اقتصادی به خصوص رفت و آمد باید محدود باشه. 

ببین یه چیزیم بگم بهت ممکنه بیشتر داداشت اصرار کنه ها که بیاد خونتون 

من تو نامزدی یعنی سر این قضیه دعوا داشتیم هیییی شوهرم میگفت بیا بریم خونمون 

اعصابمو بهم ریخته بود بخدا هربارش که میرفتم با دعوا و جنگ بود

میرفتمم همه ی کارای مامانشو میکردم ، غذام میپختم ولی خیلی اذیت میشدم 

 ولی شما نمیتونی چیزی بگی به داداشت نهایت برو خونه ی مادربزرگت اصلا نیا خونه 

بذار دوتاشون خوش باشن