من شهر غریبم
میرم خونه ی پدرم کلافه خسته و عصبی میشم (مهمون زیاد دارن و جو خونه بشدت شلوغ و درهم برهم)میام خونه ی خودم از تنهایی کسلم
بیرون میرم میگم چرا اومدم اه خسته شدم
میمونم خونه حس دلتنگی قلبمو چنگ میزنه شوهرم خونه اش کلافه ام
شوهرم ماموریته کلافم
ی حس تا آرومی و بی قراری در هر لحظه ک میخام فرار کنم ازش از هر لحظه
خیلی کار میکنم تو خونه خیاطی و اینا هم برا سرگرمی ولی فایده نداره