۴ ماهه عقدم
از اولش ازش خوشم نیومد انقد اصرا کردن گفتن خوبه فلانه از بس رفتن اومدن راضی شدم
ولی بهش علاقه نداشتم از روز عقد نتونست خودشو نگه داره باهام رابط برقرار کرد بزور اونم نمیزاشتم کامل باشه
اخه دوستش نداشتم میگفتم یه موقع اختلاف خوردیم اسمش از شناسنامه پاک بشه
خیلی قهر دعوا داشتیم
یک روز بلخره کار خودشو کرد وبیخبر ازمن دخترونگیمو گرفت
بماند ک چقدر من خودمو زدم گریه کردم و شوهرم خودشو کشید کنار گفت دیونه ایی طلاقت میدم ولی نداد لوس بازیش بود منم ترسیدخ بودم ک چجوری به خانوادم بگم
ورگرنن راضی بودم جدا بشم
اینا هم گذشت و هرچقد ک میگذره من بهش علاقه مند ک نمیشم هیچ تنفرمم بیشتر میشه اصلا حالم ازش بهم میخوره
خانوادم حمایتم نمیکنن
۲۰ روز دیگ عروسیه حس میکنم روز مرگمه
حالم خیلی بده هرچقد سعی میکنم خصوصیات خوبشو دوست داشته باشم نمی تونم
چ خاکی تو سرم بریزم
هیچ وقت فکر نمیکردم زندگی کردن با کسی ک دوست نداری انقدر سخت آزار دهنده باشه
همش دعا میکنم خدایا مهرش به دلم بشینه ولی نمیشه😭😭😭😭