شوهرم دیروز صبح بدون اینکه با من بگه پاشده رفته شهر دیگه خونه مامانش
شب با مامانش اومد فهمیدم رفته بوده اونجا
چهار ساعت راهه
من که مامانش اومد گفتم بهش اونم گفت آره به من گفت بهش گفتم کار خوبی نکردی
بعدم من کلی گریه کردم و گفتم پسرت منو آدم حساب نمیکنه همش هم دروغ میگه امروز ما پول نداشتیم فک کردم سرکاره نمیدونستم اومده سفر
شوهرمم میگه منم بدون پول رفتم
هم شوهرم هم مادرشوهرم میگفتن دیگه اومده..دیگه فلان.. دیگه شده
الان بیشتر از خودم ناراحتم که چرا گریه کردم پیششون
شما جای من بودید چیکار میکردید
شوهرم که به یه ورش هم نیست