2777
2789
عنوان

داستان خیانت مرد همسایه

515 بازدید | 30 پست

توی یک محله چند تا خونه و مغازه کنارهم برای بابا و عمو هامه

که خود خانواده و فامیل ساکنن و چندتا هم مستاجرن

ی مغازه هست که سوپر مارکته که اجاره داده بودن به ی خانم و پسرش 

خانمه سن پایین ازدواج کرده بوده و جدا شده و بهش هم نمیومد پسر به این بزرگی داشته باشه ،سنش فکر می‌کنم ۴۰ ۵۰ باشه 

از همون اول هم به همه گفت من خواهر پسره هستم و بعد خودش اعتراف کرد که مادرشه ولی سن کم بچه آورده و دلش نمیخواد کسی بفهمه پسر داره و به همه میگه من خواهر پسرم

و ی آقایی هم بود بهش میگفت دایی 🫤 که بعد فهمیدیم داییش نیست و صیغه طرف شده 

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

یکی از این خونه هام ی مستاجر چندین ساله داره ی زوج حدود ۳۰ ۴۰ ساله هستن با دو تا دختر کوچولو

البته وضع مالی آقاهه خیلی خوبه ولی چون ساخت و ساز و اینا میکنه مستاجره 

خانمش خیلییییی بیش از اندازه آدم ساده ای هست

و ام اس داره ی حالت مریض احوال و به شدت ساده و ی کمی گیج داره

و خیلی راحت و سریع با همه صمیمی میشه 

با همه رفت و آمد میکنه

و اونقدر ساده ست همه چیزو به همه میگه 

حرف هم خیلی برد و آورد این چند سال

کلا هیشکیو کردن نمیگرفته😁

کسی قدر دل پاک مونه هرگز نمی دونه مو "موسی" هم ِبشُم "آسیه" از "آبُم" نمی گیره.نِفهمید و نمیفهمن مُنو درد مونه اینجا مو خط دکترُم خالو کسی قابُم نمی گیره 🍀

خلاصه از اول که اون مغازه رو دادن به اون خانمه و پسرش

قشنگ باهاش قید کردن که به هیچ وجه حق نداره با اهالی این چند تا خونه و اون خانمه صمیمی بشه و حرف ببره بیاره

چون قبلا خیلی پیش میومد حرف و نقل 

بخصوص این خانمه که ام اس داشت خیلی با همه صمیمی می‌شد و حرف جابجا می‌کرد و عصاب همه رو خورد می‌کرد و ما به این مستاجر مغازه هم گفتیم که باهاش صمیمی نشو 

ولی اتفاقات کاملا برعکس افتاد این مدت

خانم همسایه مون که آدم ساده ای هست با چند بار رفت و آمد به مغازه خیلی یهو صمیمی شد با اون مادر پسره 

و چون مریض احوال هم بود کم کم مادر پسره رو وارد زندگی و خونه ش کرد ، میبردتش خونه شون کمکش می‌کرد و صمیمی شدن و باهم بیرون میرفتن و حتی وارد مهمونی های خانوادگی‌شون شد🫤

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
توسط   zariqwp  |  23 ساعت پیش
توسط   bff_  |  1 روز پیش