ساعت ۹ رفتم امپولمو بزنم ..چون اکثرا غر میزنه ک چرا دیر اومدی ایندفعه خودم رفتم فاصله ش تا خونمون ده دقیقه راهه ..ی ربع بعد اینکه رسیدم زنگ زد گفت دم درم گفتم دو نفر دیگه جلوترازمنن صبر کن گفت باشه .. خلاصه اومدم بیرون دیدم نیست بهش رنگ زدم کجایی گفت بیا خونه فلانی( خاهرش) از درمانگاه تا اونجا پیاده بیست دقه راهه ولی مسیرش بشدت تاریک و خلوت انقد عصبی شدم فقط گفتم خدافظ و اومدم خونه .. من با اونا قطع ارتباطم احمق انقد منو بی ارزش کرد نگفت وایستا بیام دنبالت..نمیدونم دارم منفجر میشم از عصبانیت حالا اونوقت چند ماه پیش مادرش اومدن خونمون از شهرستان زنگ زد ب خاهرش بیام دنبالت؟؟؟ خاهرش ک رسیده پم در خونمون ب شوهرم زنگ زده بیا پایین باهم بریم بالا اینم انگار رفته دم ارایشگاه دنبال عروس .. درسته از خانوادش میترسه و از کو.. اونا میخوره اما اشغال میتونست بگه وایستا میام دنبالت ..بنظرتون حق دارم؟ توروخدا ارومم کنید داره دود از سرم میره