من کلا این چندسالی که سر کاررفتم همه همکارام بزرگتر از من بودن، جدیدا یه همکاری اومده هم سن منه، من مجردم و اون ازدواج کرده بچه یه ساله داره، خیلی هم اجتماعی و خوش برخورده با همه.
گفتم خوبه باهم دوست میشیم ولی بااینکه هیچ حرفی بینمون نبوده از من دور میگرده کلا. من چند بار بهش زنگ زدم که مثلا بریم بیرون ولی اون رد کرده یا گفته دوست دارم بقیه هم باشن.
روزی سگی داشت در چمن علف میخورد. سگ ديگری از کنار چمن گذشت. چون اين منظره را ديد تعجب کرد و ايستاد. آخر هرگز نديده بود که سگ علف بخورد! ايستاد و با تعجب گفت: اوی ! تو کی هستی؟ چرا علف میخوری؟! سگی که علف میخورد نگاهش کرد و باد در گلو انداخت و گفت: من؟ من سگ قاسم خان هستم! سگ رهگذر پوزخندی زد و گفت: سگ حسابی! تو که علف میخوری؛ ديگه چرا سگ قاسم خان؟ اگر لااقل پاره استخوانی جلوت انداخته بود باز يک چيزی؛ حالا که علف میخوری ديگه چرا سگ قاسم خان؟ سگ خودت باش... #زمستان بی بهار / ابراهیم یونسی
چه میدونم گفتم یه رفیق جدید داشته باشماگه حال نمیکنه که هیچی😂
میدونم چی میگی
ولی کلا ادما رو به زور نباید اورد تو رابطه دوستی
تو بهترین ادم دنیام باشی چند نقر پیدا میشن باهات حال نکنن، منظورمو بد برداشت نکن
به افکار اون ادم مربوطه
و کلا محل کار جای رقابته، جای رفاقت نیست
روزی سگی داشت در چمن علف میخورد. سگ ديگری از کنار چمن گذشت. چون اين منظره را ديد تعجب کرد و ايستاد. آخر هرگز نديده بود که سگ علف بخورد! ايستاد و با تعجب گفت: اوی ! تو کی هستی؟ چرا علف میخوری؟! سگی که علف میخورد نگاهش کرد و باد در گلو انداخت و گفت: من؟ من سگ قاسم خان هستم! سگ رهگذر پوزخندی زد و گفت: سگ حسابی! تو که علف میخوری؛ ديگه چرا سگ قاسم خان؟ اگر لااقل پاره استخوانی جلوت انداخته بود باز يک چيزی؛ حالا که علف میخوری ديگه چرا سگ قاسم خان؟ سگ خودت باش... #زمستان بی بهار / ابراهیم یونسی