سلام خیلی وقت بود میخواستم بنویسم ولی واقعا یادم میرفت یا حوصلم نمیکشید گفتم بنویسم که هم یادگاری بمونه و هم برای بقیه تجربه خودمو از زایمان بگم شاید به درد کسی بخوره
اول در مورد بارداری و زایمان اولم بگم که چرا بارداری اولم طبیعی زایمان کردم و دومی رو سزارین
از همین الان بابت قلم بدم عذر خواهی میکنم😅
من زایمان اولم ۲۷ کیلو وزنم بالا رفت و خوب فشار خون بارداری داشتم و خیلی اذیت شدم ولی هیچ کس بهم نگفت لگنمو بررسی کنم یا پیاده روی کنم کلاس قبل زایمان برم و... منم بچه بودم زایمان اولم پسرم ۳۷۰۰ بود و قد ۵۱ و من واقعا زایمان طبیعی افتضاح و بدی داشتم دوروز قبل زایمانم لک بینی داشتم رفتم بیمارستان و کلی ازمایش و سونو گفتن خانم یک فینگری هنوز وقتت نیس برو خونه دو روز بعدش با درد زیاد رفتم و بعد پاره کردن کیسه اب ۳ ساعت اینا طول کشید پسرم به دنیا بیاد پسرم مکونیومشو خورده و بود و عملا داشت خفه میشد تو شکمم و به دنیا نمیومد ینی انگار گیر کرده بود همین که به دنیا اومد گفتن وای بچه نفس نمیکشه و فک کنید من تو اون صحنه چی کشیدم چن تا از ماما و پرستارا جم شدن دورش و ماساژش دادن به زور جیغ زد و من دوباره زنده شدم انگار بماند چقدر بستری و شد و من تو بخش زایمان بودم بچم کلی ازم فاصله داشت طولانیه زردی هم داشت...
این بین یه بارداری ناخواسته داشتم که از اولش لک بینی داشتم و کیست بزرگ و اینها کلی شیاف و استراحت نموندن
خوب حالا بارداری سومم
من کلا نمیخواستم دیگه بچه بیارم چون هم اضافه وزن بارداری اولمو به زور پایین اورده بودم و از زایمان طبیعی ترسیده بودم ولی همسرم میخواست و وقتی پسرم ۹ سالش بود اقدام کردیم قبلش رفتم دکتر و ازمایش های قبل بارداری رو انجام دادم و ۳ ما فولیک اسید خوردم ورزش کردم و ۷ کیلو کم کردم ماه دوم اقدام باردار شدم از اولش درد کمر و اینا داشتم به دکترم گفتم گفت اشکال نداره و قلبش تشکیل شده ۷ هفته بودم اومدم خونه لک بینی شروع شد و من دکترمو عوض کردم بهترین دکتر شهرمونو انتخاب کردم و واقعا ازشون خیلی راضیم پروژسترون ۴۰۰ روزی دوتا میزاشتم یکی صب و یکی عصر تا رفتم سونو و گفتن داری تا پایان سه ماهگی خوب شدم و رفع شد خداروشکر و بعد از اون دکتر تا پایان ۳۶ هفته بهم آسپرین تجویز کرد و امگا۳ و مکمل دادولی من تا ماه ۵ وزن اضافه نکردم هیچ کم هم شدم چون ۳ ماه استراحت بودم خیلی کم میخوردم و قندم لب مرز بود کلا لب به قندیجات و چیپس و پفک کنسرویجات هم نزدم گفتم وزنم نره بالا و ۳ کیلو هم کم شدم بعد اون هم هر روز یک ساعت اروم تو خونه راه میرفتم تا زایمانم فقط ۶ کیلو بیشتر شدم کلا هر وقت میرفتم مطب هیچکس باورش نمیشد باردارم و با لباس خونه یکم مشخص بود انگار یه کوچولو شکم دارم ولی باردار نه و من کل ۹ ماه رو به دکترم گفتم که سز اختیاری میخوام و اونم همش میگف چرا و من ماجرای زایمان اولمو میگفتم که دیگه هفته ۳۷ نامه داد بهم و من خوشحال اومدم خونه رو عین دسته گل کردم تو نی نی سایت کلی چرخیده بودم و دیگه میدونستم تقریبا چیکار کنم
ساک دخترم اماده بود و من برای خودم نسکافه برای کم شدن اثر اسپاینال و کمپوت گلابی برای کار کردن شکمم شورت سرجی فیکس شیاف دیکلو ۱۰۰ که خیلی به دردم خوردن گرفتم.یه دست لباس خوشگل برای خودم و دخترمم خریدم و لوازم ارایشمم برداشتم و یه روز قبل زایمانم به خونه کامل رسیدم همسرمم کمکم میکرد خیلی همایتم میکرد یادم رف بگم. شبش دوش گرفتم موهامو خشک کردم و اتو کشیدم دکتر گفته بود تا ۱۲ میتونم چیزی خواستم بخورم من ناهار ابگوشت خوردم و شامم سوپ پختم ولی نتونستم بخورم زیاد... مامانم شب اومد خونمون موند سعی کردم زود بخوابم دل تو دلم نبود یه جوری خوابم برد صب قرار بود ۷ بیمارستان باشم ۶ بیدار شدیم و صبحونه خوردن من داشت دلم ضعف میرفت یه ریمل زدم خط چشم ابروهامم مرتب کردم موهام مرتب بود مسواک زدم لباس پوشیدم ۶ ونیم ما راه افتادیم و منو دکترم تو اسانسور همو دیدیم و سلام و احوال پرسی دکتر رفت اتاق عمل و من رفتم تکمیل پرونده همسرم رفت واحد اداری هر کی منو دم بخش زایمان میدید میگف همراهی 😅 میگفتم اومدم زایمان میگفتن شوخی میکنی شکمت کو پس 😂 وسایلمو تحویل مامانم دادم و لباس دادن عوض کردم و رفتم داخل بلوک زایمان و یه ماما بهم دادن خانم بیگلدلی تو اتاق جدا بردنم گفت بخواب رو تخت ۳ بار نوار قلب گرفتن و نوار قلب نی نی خوب نبود تکون نمیخورد و ضعیف بود اخرش گفتم خیلی گشنمه اصلا شامم نتونستم بخورم اونام میگفتن بچرخ چپ و راست و اینا بلاخره گفتن خوبه انگار قند نی نی افتاده گشنشه🥺 بعدش گفت باید سوند وصل کنم شلوارتو دربیار و واقعا سخت بود و کم مونده بود بگم نمیام زایمان(قبلا تجربه سوند داشتم نگید راحته تو بارداری سخته واقعا) که گفتن پاشو بیا پایین بریم اتاق عمل به زور با درد اومدم پایین و نشستم رو ویلچر و همون لحظه گفتم من پمپ درد میخوام پرستار گفت تو اتاق عمل به دکتر بیهوشیت بگو رفتیم داخل یه اتاق پر پرستار خانم و اقا بودن بهم گفتن بشین رو تخت خجالت میکشیدم میترسیدم بدنم دیده شه یکی از پرستارا گفت راحت باش الان اقایون میرن نشستم دکتر بیهوشی اومد کلی سوال پرسید و بعد گفت بیهوشی یا بیحسی منم گفتم بیحسی میخوام دلم میخواست اولین نفر خودم دخترمو ببینم🥹
بعد دکتر گفت هر وقت گفتم پرستارا کمکت میکنن دستاتو بزار رو زانوت تکون نخور خم شو و بعدش سوزنو تو کمرم حس کردم سریع دارزم کردن دوباره حس کردم یه چیز داغ از کمرم میره سمت پاهام وداغ میشم شکممو پاهامو تقریبا تا زانوم بتادین زدن یه پرده سبز انداحتن جلو صورتم دکترم اومد و دوباره سلام دادم دستیارشم بود و یه ماما و ۲ تا پرستارم بودن دکتر بیهوشیمم بالا سرم وایستاده بود دکترم دست زد به شکمم و گفت احساس میکنی گفتم اره دو دیقه بعدش گفتم میخوام شروع کنم گفتم وای نه هنوز