سلام.
نمیدونم چطور باید شروع کنم، ولی دلم میخواست بدونی که هیچوقت بیاهمیت نبودی برام.
تو همیشه سنگ صبورم بودی، کسی که حرفامو میشنید، آرومم میکرد، و بودنش برام دلگرمی بود.
واقعاً دوستت داشتم، نه از روی ظاهر یا چیزای سطحی، بلکه به خاطر اون حس امنی که کنار تو داشتم.
اما یه جایی مجبور شدم تصمیمی بگیرم که آسون نبود.
بعد از اون دیدار مون، شرایطی پیش اومد که همسرم ازم خواست دیگه ارتباطی نداشته باشم.
منم فقط سکوت کردم و رفتم. چون نمیدونستم باید چی بگم بعد اینهمه رفاقت
شاید اشتباه کردم که چیزی نگفتم، ولی واقعاً نمیخواستم ناراحتت کنم یا دلخور بشی.
اگه فکر کردی به خاطر قیافه یا اندامت بود، بدون که اصلاً اینطور نبود.اصلا این چیز ها برای من مهم نیست.ما همو دیده بودیم قبل از اون ملاقات حتی.
تو برای من ارزش داشتی، و هنوزم خاطرات خوبمون رو با احترام یاد میکنم.
امیدوارم بتونی درکم کنی.
خودتم خوب میدونی تنها سنگ صبورم تو بودی