مادرشوهرم ازوقتی عروسی کردیم باهام چپ افتاده دلیلشم نمیدونم چیه واقعا
چپوراست بهم تیکه میندازه اخرین بار باچشم گریه برگشتم خونمون اینا بماند
امشب خونشون بودم پدرشوهرم با موتور اومد خونه گفت گرمه ولی دلم نمیاد ماشین ببرم زنم نیازش میشه وجدانم قبول نمیکنه بخواد بااسنپ بره جایی
چندوقتی هست ماشین شوهرم افتاده توخرج
به من گفت تو سوار نمیشی گفتم چرا رانندگی میکنم گفت نه سوار نشوخودش ماشینش خرابه
شوهرمم که اومد بهش گفت ماشین ندی زنت سوار بشها خرابتر میشه
وای من داشتم منفجر میشدم ولی شوهرمم مثل احمقا سکوت کرد وهیچی نگفت
خیلیم حالم بده انتظار داشتم حداقل بگه این چه حرفیه ماشین واسه دوتامونه
اومدیمخونه هم بهش گفتم خیلی بی عرضه ای بیشتر ازینا روت حساب کرده بودم