من همیشه صفر تاصد برا زندگیم بودم سرکاررفتم تلاش کردم زندگیموبه همه جا رسوندم ولی همسرم همه روزد زمین .حالا وقتی تواوج خوشبختی بودیم همه چی اوکی تاحرف میزدم میگفت پول دارم طلاقت میدم پول دارم پرستارمی گیرم من خیلی تلاش کردم زندگیمو سرپا کنم درست کنم چون مادردوتا بچه بودم نمیدونم قوی یاضعف ولی الویتم شدبچه هام
الان هیچی نداریم فقط موتور
من یه زن خسته ودلشکسته ام خیلی
ولی هرروز نقاب میزنم برابچه هام وزندگیم ولی کم نمیارم
زورم به بدنم میرسه هرروز ورزش لاغر لاغر
هیچ چیزجزبچه هام خوشحالم نمیکنه هر زخمی بهم میخوره مثل بچه تخس هامیگم عیب نداره
امشب مادرشوهرم میگفت عرضه زن شوهرشو بههمه جامیرسونه دلم شکست بقران من کم نزاشتم شوهرم به بادداد
میگفت توناشکربودی همه چیتو ازدست دادی من ناشکرنبودم فقط دوستداشتم پیشرفت کنیم
دلم خیلی شکست.خواستم جواب بدم ولی گفتم ول کن ارزش نداره
حتی به همسرمم نگفتم چون برام ارزش نداره
بنظرتون خدا به دل شکسته ادم ها نگاه میکنه