17سالمه
نمیدونم درونگرا بودنه یا منزوی شدم
اصلا حوصله صحبت با کسیو ندارم، فقط خودم با خودم حال میکنم و حرف میزنم
الان داشتم با رفیقم صحبت میکردم، بیشتر شنونده بودم هیچ حوصله حرف زدن نداشتم به کنار
وقتی راجع به حال خوب و انرژیش راجع به آینده میگفت حالم بد شد. نه بخاطر اینکه حسادت کنم فقط بخاطر اینکه میبینم اون شده قبلا من و چقد تغییر کردم
انقدری حرف زدن رو اعصابمه که از همون دقیقه 15 دعا میکردم زودتر تموم کنه نه بخاطر معذب بودنم نمیدونم بخاطر چی. بعد تلفنم اونقدری به مغزم فشار اومد و حالم بهم ریخته دلم میخواد الان گریه کنم
چرا اینشکلی شدم؟ کلاس زبانمو ول کردم، باشگاه نمیرم بخاطر اینکه کنار درسا از عهدشون بر نمیام
واسه شروع مدرسه دلم میخواد با کم حرف ترین و آروم ترین دختر وقت بگذرونم
نمیدونم چی بگم بخدا از روی بد خواهی یا حسادت نیست فقط وقتی کسی از خاطرات قشنگش یا حال خوب و حتی حتی اتفاقات روزمرش میگه دلم میخواد نشنوم چون حس میکنم زندگی خودم راکده و اتفاقی نمیفته
اعصاب سر و کله زدن ندارم با کسی، مخصوصا اگه حس کنم یذررره ادعای دونستن و افکار متعصبانه داره
با اینکه در طول روز هیچکاری نمیکنم بدنم توان بیرون رفتن نداره هم بدنم خستست هم حوصلشو ندارم
زود عصبی میشم، ناراحت میشم، حال الانم با دیشبم کامل فرق داره دائم در حال تغییرم
پیش روانشناسم به بابام گفتم صدبار باید تکرار کنم تا یادش نره وقت قطعی بگیره هم اعصاب من خورد میشه هم اون