2777
2789

زهرا بانو را از کودکیش به یاد میاورم،از من چهار سال کوچکتر بود،با هم دوست بودیم،بسیار صمیمی

دختری زرنگ و پر از شور زندگی بود.

تابستانها در ییلاق با هم از چشمه آب میآوردیم.دم رودخانه ظرف میشستیم.هوا که کمی گرم‌تر بود دور از چشم پسرها در آب سرد رودخانه آبتنی میکردیم.

یادم هست که داستان‌هایی را که در مجله زن روز یا جوانان،دور از چشم خواهرانم از کمدشان برمی‌داشتم و می‌خواندم را برایش تعریف میکردم و او با اشتياق گوش میداد.

دوستی ما  زبانزد همه بود.

...

البته  هیچکس او را به اسم شناسنامه ایش صدا نمیزد.

همه به او زری می‌گفتند.

من و زری فقط تابستانها یکدیگر را می‌دیدیم.

چون بعد از ییلاق ما مدت کمی در خانه روستایی می‌ماندیم و با شروع مدرسه ها به خانه شهری میرفتیم.

اما زری در روستا به مدرسه میرفت.

...

ما کم کم بزرگ می‌شدیم و به سن نوجوانی می‌رسیدیم.

زری که از بچگی دختر خوشگل  بود،خوش آب و رنگ تر شد و به چشم همه دختر ملیح و جذابی بود.

پسران ایل بیشترشان خواهان او بودند،اما او به اسم پسر عمویش علی بود.

علی روی ماشین سنگین شوفری می‌کرد.

...

زری دختر درسخوانی بود.

پدر و مادرش برای دوره راهنمایی او را به شهر فرستادند.

صبح زود برادرش او را با موتور به شهر می‌برد و  عصر برمی‌گرداند.

فاصله روستا تا شهر یک ربع تا بیست دقیقه بیشتر نبود.

...

حانواده علی برای خواستگاری زری آمدند.آن موقع دیگر زری سال اول دبیرستان بود و دوست داشت تجربی برود و پزشک شود.

زری البته دلش پیش علی بود،اما امیدوار بود با ادامه تحصیل او موافقت کنند.زری را نامزد کردند و مدرسه فهمید و عذرش را خواست.

زری تحصیلش ناتمام ماند.

...


خدا همیشه ما رو میبینه...

آن سال ییلاق که بودیم،زری عکسهای نامزدی و عقدش را به من نشان داد.

چند بار هم نامزدش برای دیدنش آمد ویادم هست که یکبار یک بلوز آستین کیمونو صورتی برایش آورده بود.

دخترک همان سال پاییز،عروسی کرد.

فقط ۱۵ سالش بود...

...

داماد جوان خوشتیپ و باجربزه ای بود.

خیلی زود با صاحب کارش شراکتی به هم زد و وضع مالی خوبی پیدا کرد.

همان سال ها که جنگ شده بود،شوهر زری بارها به صورت داوطلب بار و آذوقه با ماشین به جبهه می‌برد.

القصه زری خانم ما،دو سال بعد یک دختر خوشگل و چند سال بعدش یک پسر بدنیا می‌آورد.

خدا همیشه ما رو میبینه...

زری ۲۱ ساله بود که آن حادثه تلخ پیش آمد.

همسر جوانش در سانحه رانندگی از دست رفت.

روزهای بسیار سختی بود.

آن موقع من هم ازدواج کرده بودم و دو فرزند داشتم.

وقتی برای مراسم آمدم زری را در آغوش گرفتم،دوست دوران کودکی من بیوه شده بود‌

یادم هست که تو روستا جوان‌ها برایش دسته زنجیر زنی براه انداختند و واقعا غم سنگین و سختی برای زری و عمو و زن عمو و بقیه خانواده اش بود.

خدا همیشه ما رو میبینه...

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

روزهای سخت زری شروع شده بود.

چون همسرش ماشین سنگین داشت،قرار شد برادر همسرش سرپرستی اموال او را بر عهده بگیرد.

دختری ۲۱ ساله زیبا و جذاب و جوان و بیوه

اینها چیزهایی بودند که آب دهان هر مردی را ،راه می‌انداخت.

اما دخترک مقاومت کرد

ماند و زندگی کرد و فرزندانش را به سرانجام رساند.

دخترش را شوهر داد

پسرش زن گرفت

آنها را سر و سامان داد...

الان زری ۵۳ ساله هست

همچنان خوشگل

ملیح

خوش پوش

زیبا

خدا همیشه ما رو میبینه...

روزهای سخت زری شروع شده بود.چون همسرش ماشین سنگین داشت،قرار شد برادر همسرش سرپرستی اموال او را بر عه ...


کاش زهرا خانوم درسشم ادامه داده باشه 

امیدوارم همیشه، سالم و سلامت باشه توی جوونی بچه بزرگ کنی دست تنها خیلی سخته اونم هی بهت بگن بیوه و بخوان واسه بچه ها اقا بالاسر بیارن کار هر زنی نیست شیرزن میخاد

ارزش من رو به جز کسایی که منو دوست دارند کسه دیگه ای درک نمیکنه
اما دیروز چیزی شنیدم که هنوز باور نمیکنم..انگار در طول این سال‌ها ،زری دوست من،کسی که همیشه تحسینش م ...


در طول این همه سال من که دوست نزدیکش بودم ،نفهمیدم

خدا همیشه ما رو میبینه...

اما دیروز چیزی شنیدم که هنوز باور نمیکنم..انگار در طول این سال‌ها ،زری دوست من،کسی که همیشه تحسینش م ...

یعنی صیغشون بوده یا دائم؟

ارزش من رو به جز کسایی که منو دوست دارند کسه دیگه ای درک نمیکنه
صیغه حتما بودن.اطلاع دقیق ندارم

یکم تعجب کردم ک گفتین تنها چون قدیما رسم بوده برادرای بزرگ بیوه برادرو صیغه میکردن ک مردم چیزی نگن و بچه هام اذیت نشن و.. 

ارزش من رو به جز کسایی که منو دوست دارند کسه دیگه ای درک نمیکنه
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
توسط   zariqwp  |  15 ساعت پیش
توسط   bff_  |  1 روز پیش