دیروز رفته بودیم خونشون فاصله ی سنی دختر من با پسرش ۵ ماهه دخترم با خودش یه تلفن اسباب بازی آورده بود پسرعمش هم میخواستش دخترم بهش نداد بچمو هم زد هم موهاشو کشید گردنبندش هم از توی گردنش کشید پاره شد من بار اول دیدم دخترم گریه کرد گفتم چیزی نیست فکر کردم میگه منو زد مثلا آروم زد یا دستش گیر کرده گردنبندش پاره شده خلاصه به دل نگرفتم گفتم بچه هست حالا یه کاری کرده بار دوم من و خواهرشوهر رفته بودیم توی اتاق پیش بچه ها داشتیم حرف میزدیم یکهو دیدم چنان با اسباب بازی کوبید تو سر دخترم که دخترم فقط به لحظه گیج زد بعد گریه کرد منم خیلی ناراحت شدم رفتم بچه رو بغل کردم یکم دلداری دادم خواهرشوهرمم گفت حالا چیزی نشده اونجوری گریه میکنه بعد اسباب بازی دخترمو از دستش کشید داد به پسرش دخترم بیشتر گریه کرد منم بهش گفتم حالا یکم بده امیرسام هم بازی کنه بعد بهت میده دیگه از اتاق بردمش بیرون
بچه ها هیچی بچن نمیفهمن ولی خواهرشوهرت چرا انقد عوضیه
فراموششون نکنی .... به نام خداوند رنگین کمان بچه ها نخندینا بارون اومدو یادم داد به مامان چیزی نگو بچه ها ناموسا کمک... اگر پاپی دارید از تجربیات نگهداری تون بگید اگر چیزی بلد باشم خوشحال میشم باهاتون به اشتراک بزارم
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
دست در دست تو دادیم و جهان شکل گرفت،حرکت کرد زمین بعد زمان شکل گرفت ،مژه ات تیر کجی بود برای پرتاب،چون که ابروی تو خم گشت کمان شکل گرفت ،همه انگار که ناخواسته لبخند زدند ،نامت آن لحظه که در بین دهان شکل گرفت،حفره ای بود پر از خون وسط سینه من ،مهرت افتاد به قلبم ضربان شکل گرفت ،تا که سلمان وسط ظهر پس از نام نبی ،اشهد ان علی گفت اذان شکل گرفت😍😍برای حاجت روا شدنم یه صلوات میفرستی
خنده از ته دل،اشک شوق،ذوق وصف نشدنی برات آرزو دارم☘️♥️ 🤍خدایا شُکرِت🤍 هربار که پشت سرمو نگاه میکنم، رد پای خدارو میبینم، سبز، پررنگ ،نمایان.... ♥️☘️میدونم از لحظه ایی که بوجود اومدم تا به این لحظه تو پشت و پناهم بودی ، بازم بمون ، اگر ناشکریتو کردم بزار به حساب سادگی و تنهاییم و خستگیم ،وگرنه خودتم میدونی تا عمر دارم مدیونتم خدا 🫂🤍