منم جاریم حامله بود از اونجایی که چاقه منو شوهرم نفهمیدیم حامله است خودشم نگفته بود مادرسوهرمم ۳ ماه اخر فهمیده بوده هیچی بروز نداده منو شوهرمم وقتی فهمیدیم به رو خودمون نیوردیم بردار شوهرم طلب کار که اره سما نفهمیدد این حامله است شوهرم گفت ببخشید دیگه انقدر دقتمون بالا نیست از کحاش بفهمیمم الانش با حاملگیش فرقی نداشت وای کارد میزدی خونشون در نمیومد
جواب ندی که می گن حسادت کرد یه زنگ زدن تبریک بگو همین
میدونن حسود نیستم همیشه هم میگن خیلیم خوشحال میشم اما جاریم وقتی باردار بوده گفته ندارید بفهمه منو میگفت حالا هم زایمان کرده میترسم بگم آره میدونم اتفاقی برای چه بیفته یابرا جاریم بگن چشمون زد