2777
2789

سلام .

به نظرتون کار اشتباه کردم یا درست؟

خونه پدرم گوشواره ای بود و فقط ۲تا اتاق داشت واسه ماه که ۷ نفر بودیم...ولی خونه شوهرم شیک دستگاهی و  جدا از خانوادش زندگی می کنیم...

خونه پدرم کولر آبی داشتن و گاهی از گرما واقعا انقدر عرق می کردم دیگه حد نداشت...خونه شوهرم کولر دو تیکه داره و همیشه پتو رومه از سرما...

خونه پدرم تو روستا درس می خوندم...الان که ازدواج کردم میرم تو شهر درس می خونم البته کوچیکه ولی بازم ۴.۵برابره روستا هستش...

خونه پدرم ماشین نداشتم و به خاطر همین کلا تفریح نمی رفتیم...ولی شوهرم ماشین داره ماهی همیشه میریم بیرون...

به خاطر نداشتن کرایه ماشین چون تعدادمون زیاد بود خونه پدرم هیچوقت عروسی نمی رفتیم نهایت سالی  ۲بار...ولی الان خونه شوهرم عروسی هر جا باشه میرم و بهترین لباس اون مجلس برا منه...

خونه پدرم سالی یک دست لباس خونگی و یک دست لباس بیرونی می گفتم...ولی الان خونه شوهر سالی ۴دست خونگی و ۳دست بیرونی میگیرم...

خونه پدرم وقتی می رفتم مدرسه پول تو جیبیم ماهی نهایت ۳بار خوراکی خریدن بود...ولی الان یه کارت دستمه ۳۰ روز در ماه می تونم خوراکی بخرم...

خونه پدرم سالی نهایت ۲بار بیشتر گوشت گوسفند داشتیم...ولی تا الان ۶.۷بار فقط رفتیم رستوران و چلو کوبیده خوردیم جدای از ۳ باری که خودش کیلو کیلو گوشت اورد خونه...

حالا شباهت ها رو میگم....خونه پدرم امنیت داشتم اینجا هم امنیت دارم...خونه پدرم واقعا راضی بودم از خرجی که برام می کردن چون اون ۴خواهر برادر همیشهههه از من کمتر خرج می کردن...

با مردی ازدواج کردم هم مهربونه هم خوش اخلاقه هم دست و دلبازه قدس ۱۸۵ هس با پوست سبزه 

حالا منم ۱۷۵ با پوست سبزه...

من ۱۷سالمه ایشون ۳۶ سالشه و ما ۱۹سال اختلاف سنی داریم...

هیچ وقت برام کم نزاشته چه محبتی چه مالی چه ج.نسی

هر وقت چیزی هوس کنم میره مغازه...کُلا مرد خوبیه تنها مشکل تفاوت سنمونه 

البته اینم بگم دارم درس می خونم و اصلا مخالف درس خوندنم نیست یازدهم امسال می خونم...

اشتباه کردم یا کارم درست بوده؟!


چی بگم عزیزم،انشالله خوشبخت باشی همیشه

🩷سزاموئید=اصطلاح آناتومیکال برای استخوان های کنجدی بدن؛الهام گرفته از جثهٔ ریزنقشم(اردیبهشت 1403)|| من تنهاییام رو کشیدم،حسرتام رو خوردم،حس مضخرف ناکافی بودن رو بیشتر از هرکسی از نبودنات و نخواستنات تجربه کردم،فرصتام رو هم دادم،دیگه درست هم بشی و بیای سراغم منم که دیگه "نمیخوام".(29فروردین1404)||من تمام خاطراتی که حتی در ذهنم از تو داشتم را پاک کردم دیگر تمایلی برای فکرکردن به آنها ندارم، خاطرات خوبت حسرت و نفس عمیقی را در من زنده میکند و خاطرات بد ات نفرت و دل شکستگی را، هیچکدامشان را نمیخواهم یادآوری کنم، از تو برای من فقط یک حس به جا مانده، یک حس قدیمی و کمرنگ که گه گداری از دلم میگذرد... (10تیر 1404)|| فکرمیکردم از تو درمان شده ام، مثل مخدری که از خون بیرون میرود. خواستم بنویسم سم، دلم نیامد. هم آینده ای برایمان وجود ندارد و هم ترک عادت فکرکردن به تو برایم غیرممکن شده است. هم نمی‌خواهم برگردی و هم دلم برایت تنگ شده، نمی‌دانم اگر دوباره پیغامی از تو بگیرم چه حسی خواهم داشت(27 تیر 1404)|| پس از تو، دیگر پذیرش نبودن ها، رفتن ها و پذیرش اینکه انسان ها نا امید کننده اند برایم راحت تر است (16شهریور1404)||

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

چی بگم والا قضاوتت نمیکنم 


فقط 37 هفته به تولد باقی مونده !

1
5
10
15
20
25
30
35
40

 لایک نکن.. تیکر کنکور[💊🔬]🌱.دوست عزیز، کاری با کنکوری جماعت نداشته باشید اینا بدکافی روانین. الان باید از پس زندگی بربیام. بعدا یادم بنداز برات تعریف کنم چقد همه‌چیز پیچیده بود. چطور یه‌سری چیزهارو به ناچار تحمل کردم و فهمیدم بعضی از مسیرها نه انتخاب من بودن نه چیزی بودن که دلم میخواست؛ اما مجبور شدم ادامه بدم... به مو هم برسه، پاره هم بشه، من هی گره میزنم، هی گره میزنم، هی گره میزنم:)تا اینجا خوندی یه صلوات بفرست، انرژی مثبت بفرست و دعا کن قبول بشم تنها راه نجاتمه‌:(

نوشتم که قضاوت کنید

دیگه الان رفتی سر خونه زندگیت 

فقط 37 هفته به تولد باقی مونده !

1
5
10
15
20
25
30
35
40

 لایک نکن.. تیکر کنکور[💊🔬]🌱.دوست عزیز، کاری با کنکوری جماعت نداشته باشید اینا بدکافی روانین. الان باید از پس زندگی بربیام. بعدا یادم بنداز برات تعریف کنم چقد همه‌چیز پیچیده بود. چطور یه‌سری چیزهارو به ناچار تحمل کردم و فهمیدم بعضی از مسیرها نه انتخاب من بودن نه چیزی بودن که دلم میخواست؛ اما مجبور شدم ادامه بدم... به مو هم برسه، پاره هم بشه، من هی گره میزنم، هی گره میزنم، هی گره میزنم:)تا اینجا خوندی یه صلوات بفرست، انرژی مثبت بفرست و دعا کن قبول بشم تنها راه نجاتمه‌:(

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792