قبلا هرچی میشد سریع جواب میدادم الان فقط میزنم زیره گریه
مامانم از وقتی که من فهمیدم خانواده واقعیم نیستن همش بی دلیل سره هرچی ناراحت میشه از دستم بعد میگه چون تو میدونی بچمون نیستی باهامون بد رفتاری میکنی
اصلا حق ندارم کوچیکترین آی و اوی و ولم کن و حرف کج و کوله ای بزنم در حالی که بچه های مردم هزار تا حرف میزنن
حق ندارم ناراحت شم اگه گریه کنم میگه میرم خودمو آتیش میزنم راحت شی
انقد فشار عصبی رومه همش فشار خونم میاد رو ۷ و نیم
تپش قلب میگیرم رنگم میپره لکنت زبون گرفتم
موقعی که ماجرا رو فهمیده بودم منو برد پیش روانشناس
من نمیتونستم با حقیقت کنار بیام خلق و خوم عوض شده بود همش جای درک کردن بهم سرکوب زدم منم ریختم تو خودم
هیچوقت گریه نمیکردم ولی جدیداً تا یه چیزی میشه از حال میرم