سلام منم مثل خیلی ها داستان دارم با جاری هام خیلی خیلی خیلی ادعای کلاسن و اهل تجملات ، اوضاع مالی صفر و کلا ظاهر بین هستن ، خانواده من پولدارن و تحصیل کرده ولی به شدت ساده وقتی اومدن خواستگاری جاریم در اومد گفت الا و بلا نه ، البته شوهر منم گفت شما ساکت و محل نداد ،خانوم گفته بود اینا با اینهمه پول اینقدر ساده ان حتما خسیسن ، منظورم از سادگی اینه که ما فرش ۶۰ ملیون و مبل صد ملیون نداریم ولی واقعا مرتبیم به خدا .
خلاصه کلی حرف زدن طوری که برادر شوهرام فکر میکردن داداشون چقدر زن بی کلاسی گرفته و کلا جو علیه من بود یه جورایی کسی من رو من حساب نمیکرد ما هم کار به کسی نداشتم عشق و احترام اولویت زندگیمونه به خصوص تو جمع خیلی با احترام با هم حرف میزنیم و هوای همو داریم .
جاری من دیروز دعوتی گرفت یه خونه خریدن بازسازی کردند برادر شوهر یه پاراوان رو از جلو در برداشت این جاری ما شروع کرد به داد بیداد که چرا نمیفهمی؟؟دقیقا برداشت کفت یکم بفهم و برندار چون بدنمایی میکنه آخه یه مهمون دیگه هم داشتن که رودربایستی داشتن باهاش خلاصه بد حرف زد برادر شوهرمم ناراحت شد/ فقط ظاهر زندگی جلو مهمون براش مهمه و الا کار خودش و ضایع کردن شوهرش جلو مهمون به نظر خود من بدتر بود/ ،
این گذشت اون یکی برادر شوهرم یه داستان تلخ رو گفت زنش حالش بد شد و شروع کرد به غر زدن که روزمون رو خراب کردی/با لحن بد/ و..... ما هم فقط نکاه کردیم کلی بحث شد و ....
بعد از شام بحث محبت زن و شوهر شد یکی از جاریها م گفت هیچ کس مثل فینگیلی خوشبخت نیست شوهرش تو مشتشه، من محل ندادم ، ادامه داد که شوهر فینگلی از اول مثل موم نرم بود ، من بازم محل ندادم خندیدم ، یهو برادر شوهرم گفت نخیر شوهر فینگلی یه چیزی دیده که برا زنش احترام میذاره و هواشو داره خلاصه اون یکی برادر شوهرمم گفت راس میگه از ظهر شما همش دارین ما دو تا رو ضایع میکنید ولی فینگلی یه بار تو جمع تو این ۳ سال بی احترامی نکرده به شوهرش .
خلاصه بلوایی شد و من نه از سر بدجنسی از این بابت که اینقدر جاری هام سیاه نمایی کرده بودند و من و خانوادمو کوبوندن خوشحال شدم که با سکوتم و رفتارم ثابت کردم هر چی گفتن لایق خودشونه و شوهراشون اینو تایید کردن و اغراق کردند .
اینم بگم حدودا یک ساله هر چند ماه یکبار برادر شوهرام زنگ میزنن و احوال منو میپرسن البته قبلش به شوهرم میگن خانومت هست احوال بپرسیم اونم میگه اره ، خلاصه من واقعا ایمان آوردم خدا جای حق نشسته و ماه پشت ابر نمیمونه ، البته من ماه نیستم ولی خیلی خیلی اذیتم کردند حتی گفتن زخم زبوناشون اشکم در میاره خدایا شکرت