من خواهرشوهر ندارم و فقط یک برادرشوهر کمسن دارم. مادرشوهرم هم یه زن خیلی اروم و بی سروزبونه. ولی فامیلای شوهرش خیلی بدن.
این بنده خدا کلا از وقتی ازدواج کرد تقریبا با خانواده خودش قطع رابطه کرده و با فامیلای پدرشوهرم هم در حد سالی یکبار مهمونیه.
دیشب خونه مادربزرگ شوهرم بودیم بعد همه جاری ها و خواهرشوهر های مادرشوهرم هم بودن.
دوتا از جاریاش از این بزرگترن و باهم اوکی ان و دوتا دیگه هم سنشون کمه و خواهرن. بعد دوتاهم خواهر شوهر داره اونا هم همش با همن.
کلا به مادرشوهر من محل نمیدن چون پدرشوهرم باذور با این ازدواج کرد و خانوادهش مخالف بودن. خیلی هم ازینان که میگن ما بهترینیم هرکسی لایق ما نیست.🤦♀️
مردا پیش هم بودن و زنا پیش هم. من و مادرشوهرم داشتیم اروم راجب کیک تولد درست کردن حرف میزدیم. یهو اینا یهو شروع کردن تیکه انداختن. مادرشوهره به عروس بزرگش داشت میگفت اره نگاه کن خودشو باذور انداخت تو خانواده ما پسرمونو بدبخت کرد حالا هم یک عروس اورده عین خودش میخواد نوهمون رو هم بدبخت کنه. سریع هم حامله شد که جاشو سفت کنه🤦♀️🤦♀️🤦♀️🤦♀️ اخه من یه مقدار جدی ام خیلی پاچه خواری نمیکنم براشون. برعکس اون عروساش
من یه لحظه بغض کردم ولی اصن به روی خودم نیاوردم که شنیدم. دیدم مادرشوهرم هم سرشو انداخت پایین. یهو عروس کوچیکه هم شروع کرد تایید کردن که اره اینارو معلوم نیست از کجا پیدا میکنن و این چرت و پرتا.
منم عصبانی شدم بلند شدم یهو یدونه زدم زیر گوش دختره😂
خواهرش بلند شد بزنه منو یهو خواهرشوهرا گرفتنش چون من حامله بودم. ولی هرچی از دهنشون درومد گفتن. انواع تحقیرها. منم تقریبا چیزی نگفتم. نمیخواستم باهاشون دهن به دهن بشم.
خلاصه که مارو کلا پرت کردن بیرون. با ماشین پدرشوهرم رفته بودیم. توی راه مادرشوهرم تا خود خونه یک ساعت تمام گریه کرد. (من اصن دعواعه و حرفاشون برام مهم نبود ارزش نداشتن.)
ولی کلا خیلی دلم به مادرشوهرم سوخت. اصلا زبون نداره ازین تو سری خوراس. بابا یه جواب بده یه اخم کن. ینی چی هرچی میگن سرتو میندازی پایین.🤦♀️😡