میخوام دیگ ب چیزی جز خودم فکر نکنم
دیگه خودمو وقف خانواده نکنم
صبوری نکنم گذشت نکنم
دیگه کوتاه نیام تا احترام یه عده رو حفظ کنم
گناه امثال من چیه که باید تا آخر عمر حیوون دست آموز خانواده باشیم؟دارم میرم تو۲۵سال اما همه ابعاد زندگیم رو پایه ارزشاشون جلو رفته
از شغلم بگیر تا رشته تحصیلی حتی ازدواجم یا باید انتخابت تاییدشون باشه یا به جات انتخاب میکنن
به زور محرم شدم با کسی که دلم نمیخواد مستقیم نگاش کنم حتی
میرم سرکار نیم ساعت دیر کنم باید جواب پس بدم
ی کافه بدون اطلاع دادن بهشون نمیتونم برم
الهی خدا نسل اینجور والدینو برداره
میگم فلان تعداد سکه میخوام ب جاش یسری حقوقو میخوام بگیرم اصلا منو آدم حساب نمیکنن
موقع تمکین من یک فرد عاقلو بالغم سر تصمیم اینجور چیزا میشم کم فهم؟
اگه مادری داری این متنو میخونی بدون سخت گیری بیجا فقط دروغ گوی قهار تحویلت میده
جان عزیزانتون واسه خلاص شدنم از این وضع ی صلوات برام بفرستین