۳ماه باردار بودم .اون موقع پیش مادرشوهرم تو ی اتاق زندگی میکردم
بارداری اولم بود .سریع بعد ازدواج باردار شدم در اصل تازه عروس هم بودم
شوهرم از ۵صبح میرفت سر کار تا۶بعد از ظهر
از سر کار اومد ی چرت بزنه .بیدارش کردم گفتم خیلی هوس اش کردم
حداقل ۲۰ دقیقه پیاده روی رفت ۲۰دقیقه هم برگشت ی ظرف نیم کیلویی ی بار مصرف آش خرید برام
با خوشحالی رفتم کاسه وقاشق اوردم دیدم برادر شوهر ۲۵سالم با دوتا انگشت دست کرد تو اش و هی میخوره
تو بقیشم تف انداخت جلو خودم
من که یادم نرفت ونمیره