بهش گفتم لطفاً کمک کنید گفت من کاری از دستم بر نمیاد یه توپ آورد گفت روش بشین و بالا پایین شو یا هرکاری که فکر میکنی آرومت میکنه انجام بده و رفت حتی کمک نکرد بشینم و ورزش کنم منم با اون وضعیت به ناچاری به جوری نشستم و بالا پایین میشدم که درد هام غیر قابل تحمل تر میشدن
تمام بدنم یخ زده بود حتی نمیآمدم یه فشار ازم بگیرن تنها چیزی که به ذهنم رسید این بود که برم داخل حمام رو دستشویی فرنگی بشینم و آب داغ رو رو دل و کمرم بگیرم
بعد یه ماما دیگه رد شد و گفت اگه خیلی درد داری برات بیحسی بزنیم من هم گفتم باشه فقط لطفاً با همسر و مادر هماهنگ کنید اگه مشکلی نبود برام بزنید گفت من نمیتونم خودت بیا برو منو بااون وضع فجیح برد تا دم در در باز شد مادر و همسرم اومدن داخل مادر به دست و همسرم دست دیگه ام روگرفت مادرم گفت چرا آنقدر سرد داره میمیره که بچم بعد من یواشکی گفتم 45دقیقه صداشون کردم اصلاً بهم رسیدگی نمیکنن و تنهام گذاشتن بهشون اعتراض کرد که چرا جوابشو نمیدید نمیبینید بچه اول هست گناه داره
اونم گفت نه اینجا سرده ماهم سردمونه خب فشارش پایین نیست
بعد من موضوع بیحسی رو گفتم و همسرم گفت چرا اصلاً سئوال میکنی زندگیم هرکاری لازمه واسش بکنید هر چقدر پولش بشه مهم نیست 🥺
بعد هم دوباره برگشتیم تو پرستار برا فیلمش دست منو گرفت در که بسته شد ولی کرد رفتم تو اتاق قرار شد بی حسی بیارن یک ساعت گذشت گفتم من دارم میمیرم نفسم بالا نمیاد دوسه نفر ریختن داخل اتاق منو با همون وضع خیس از آب رو تخت خوابوندن یکی از ماماها اومد و کولر رو روشن کرد گفت ببین چه خوب شد هوا حالا من داشتم از سرما میلرزیم احساس کردم سرما تو استخوان هام نفوذ کرد بخدا
برام اکسیژن زدن که خراب بود و دائم در میومد ضربان بچه رو چک کردن که متوجه شدم هم من هم بچه اکسیژن کم آوردیم سریع لباس پوشیدن وسایل آوردن و منو آماده زایمان کردن رو تخت دوتا پایه بود که تنظیم میشد برای اینکه پاها رو دو طرفش بزاری و پا باز بشه حتی اون رو پایین نیاوردن که من پاهامو بزارم و گفتن رو میلش پاتو نگه دار کنم هر پاهام سر میخورد و هی میگفت بگیر بالا
برا آخرین بار معاینه ام کردن خیلی خیلی سخت بود احساس کردم دستش تو شکمم و بچه رو میچرخونه
اینجا اولین بار بود که جیغ کشیدم وهی میگفت خودتو شل بگیر برا به لحظه انگار از هوش رفتم و گفت ده سانتی و دیگه نزدیک زایمانه هی بهم میگفتن زور بزن من هم زور میزدم ولی نمیدونم چرا بچه خودشو سفت کرده بود یکی افتاد رو شکمم و از بالای معده بچه رو فشار میداد یکی هم از پایین دستشو داخل واژنم کرده بود احساس کردم تموم دنده هام شکست واقعاً خانوم میگفته چرا آنقدر اومده بالا چرا سفته چرا نمیتونی درست زور بزنی و من بیشتر میترسیدم
گفتم قلبم انگار داره وایمیسته و نمیتونم نفس بکشم فک نمی فشارم بالاست و اصلا اهمیت ندادن