یه ابزاریراق فروشی بود که تقریبا هر ماه ازش خرید میکردم. هم محله ای بودیم و چند سالی ازم بزرگتر بود. چند سال از ازدواجش میگذشت و یه بچه هم داشت.
ایشون هر وقت من رو تنها میدید، توصیه شدید میکرد که حتما زود ازدواج کن. میگفت محمد اشتباه میکنی، سنت داره میره بالا و ازدواجت دیر میشه. حتما ازدواج کن.
منم میگفتم ول کن، از ازدواج میترسم، از مهریه، از طلاق. آدم درست پیدا نمیشه و...
اونم دلایل خودش رو می آورد و سعی میکرد منو قانع کنه.
الان تقریبا 3 ماهی هست که مغازه اش بسته است.
از یکی پرسیدم گفت زنش میخواد جدا شه، مهریه اش رو گذاشته اجرا و این آقا افتاده زندان.