به عنوان کسی که توی یه خانواده ی خیلی ضد اجتماعی به دنیا اومدم تو خونه ای بودم که نه مهمون اومده نه خودم جایی رفتم تا حالا تو عمرم عروسی نرفتم نهایتا هم سالی یکی دو بار با کلی اصرار با دوستام یه کافه رفتم و تو جمع به شدت حالم بد میشه یه سوپرمارکتی سر کوچه که میخوام برم لکنت میگیرم تو رو خدا این ظلم رو در حق بچه هاتون نکنید بزارید با دیگران با جامعه در ارتباط باشن الان یه عده ایراد میگیرن منظورت جنس مخالفه و ... منظورم این نیس با آدم درستش یا حتی با فامیل بزارید بچه هاتون صحبت کنن الان انگار فقط تو ذهنم با دیگران حرف میزنم تو دنیای درونی خودم به خدا ما فقط یه بار به دنیا میایم باید موجودات اجتماعی ای باشیم انقدر زندگیم روتین و کسلکننده هست که خیلی وقتا دلم میخواد فقط یه اتفاق بیوفته که ذهنم درگیر یه مسئله ی بیرونی باشه نه مسئله و مشکل درونی خودم تنها پناهم تا الان هنر بوده و دارم تموم تلاشمو میکنم یه پولی چیزی گیر بیارم فقط از اون خونه از اون زندان برم بیرون . پدرمادرم از یه ور بوم افتادن بابام که بیش از حد اجتماعی و همش هم آدمای سمی و بد رو دور و بر خودش جمع میکنه مادرم هم که کلا از آدم و اجتماع بیزاره و مدعی که داره رو خودش تمرکز میکنه که الان چند ساله داره اینو میگه و هیچ تغییری تو زندگیش ایجاد نشده