مامانش اینجا بوده قرار بوده ببریمش دکتر صبح زنگ زده که مامان من میام دنبالت بریم جاری فوضولمم اسباب کشی داشت شوهرم گفت بریم خونشون کمک. اینو شوهرش اومدن در حیاط خواهرش منو دید شروع کرد به بی احترامی و شما مردین ننمو ببرین دکترو فلانو بهمانو پرید بهم هرچی از دهنش درومد بهم گفت گذشت روز بعدش این ده بار زنگ زد گوشی شوهرم میدونستم باز قرار پرش کنن شمارشو بلاک کردم پاشد اومد در خونه رفت بالا پشت بوم شوهرم اونجا کار میکرد. شروع کرد پر کردنش فلانه اینجوریه درو روم وا نمیکنن داروهای مادرم تموم شده نمیرین بخرین و اینا شوهرم مث توپ پر کرده بود عین سگ شده بود منم رفتم به بابام گفتم این اومده دو روزه میاد درخونمون بهم بی احترامی میکنه به شوهرش زنگ زد اومدن خونه بابام بابام گفت فلانی چیشدع اختیار زنتو نداری از تو کوچه ما جمعش کنی جلو در همسایه ابرومونو برده. حالام اونام بهشون برخورده که چرا من ب بابام گفتم بهش زنگ زده گفته جلو زنتو بگیر. حالا این اصلأ برام مهم نیست. خیلیم کار خوبی کردم اینکه شوهرم پشت اون خواهر سلیطه اشغالشو میگیره زورم میاد خانوادش هروقت اومدن من بی احترامی بهشون نکردم اون هروقت منو میبینه باید یه چرت و پرتی بگه جلو بقیه جوابم ندی فک میکنن لالی بیشتر تکرار میکنن تازه این قشقرقاش دفعه اولم نیست