تو راه کلی با شوهرم دعوامون شد
اومدیم خونت گفتم چرا وقتی حالم بده منو برمیداری میبری اونجا اونا ظرفیت ندارن قدرت درک کردن هم ندارن خواهشا منواونجا نبر مخصوصا وقتی داداشت اینا هستن.
شوهرم میگفت تو کلا میخوای رابطه منو داداشم رو خراب کنی چون خودت برادرت مرده حالت خراب میشه ما با هم خوبیم
منم بهش گفتم ریدم به رابطتون(خیلی حالم ب شد که گفت چونداداشت مرده حسودی مسکنی)
اون هم یه سیلی منو زد
بعدش هم دعوا که تو زیادی خیره سر شدی اونشبی که ساعت ۱ نصف شب زنگ زدی داداشم که طلاهامو بده باید میزدم تو دهنت.
اولین بار بود منو میزد هیچوقت تاحالا دست رومبلند نکرده بود حالم خیلی بده.حرفش ار سیلی که بهم زد بدتر بور
فکر نمیکردم برای داداشش به من سیلی بزنه